سلام

وقتی دو سه روز قبل عزم کردم تا بنویسم و این وبلاگو درست کردم٬ فکر میکردم که نوشتن و یادداشت کردن کار اسونیه. ولی بعد از این روز ها که نشتسته ام پشت کامپیوتر و وبلاگو باز کرده ام٬ به قول بعضی ها که رشته کلام و نوشتن از دستم رفته و فکر های جورواجوری به سرم میزنه و نمیدونم که از کجا شروع کنم و از چه بگم.
چند روز قبل به یه وبلاگی سر زدم که بنده خدا حتی تموم خاطرات روزمره شو هم درج کرده بود  که ساعت چند نهار خورده٬ به کجا زنگ زده٬ چند ساعت خوابیده و از این حرفا و راستش توصیه جالبی هم داشت و آن اینکه باید روزمره نوشت تا این خود انگیزه باشه واسه نوشتن.
راستش این واسه من یه کمی الهام شد و انگیزه تا هم خاطرات جالب روزمره مو بنویسم و هم یواش یواش از اون گذشته ها و قدیم قدیما٬ تا بتونم عقده های کهنه این دلمو باز کنم و از کسالت اون بکاهم.
به هرحال٬ شاید دوستان تا حال از این نوشته هام درک نموده باشند که همونطوریکه اولش هم گفتم چندون سلیقه در نوشتن و جمله بندی ندارم٬ فقط بلدم چیزی رو که به فکرم میرسه تایپ کنم و از این بابت منو ببخشید و رهنمائی ام کنید.

فعلاْ به امید روز خوش و جمعه پر از خوبی به همه شما

با سلام

ایاک نعبد و ایاک نستعین
با سلام شروع کردم چون سلام نام اوست٬ میگن که سلامتی میاره.
به هر حال٬  اگه ناگفته هاتو نگی و توی دلت نگهشون داری٬ تبدیل میشن به یه تلنباری از غم و غصه و میشن یه مشکل همیشه گی.
نتونستم و نمیتونم که حرف دلمو با دیگران باز کنم٬ چون اولاْ خواست او بوده که تنها باشم و دور از وطن و دوستان. ثانیاْ کسی نیست که گوش بده و من هم واسش وراجی کنم. خیلی وقته که دلم داره سرریز میکنه از این ناگفته ها و ..................................................

تا آنکه به طور تصادف آشنا شدم با چیزی به نام وبلاگ. راستش چندان سلیقه و تجربه ای در نوشتن و بیان آنچه در دلم هست رو ندارم٬ ولی فکر میکنم شاید با استفاده از این وبلاگ و  انتقال حرف های دلم به این صفحه سفید٬ بتونم کمی از مشکلاتمو واسه خودم هم که شده سبک کنم.
بار اول حدود ۲ یا ۳ ماه قبل بود که به این سایت ( Blog Sky ) یه سری زدم٬ ولی راستش از دیدن خیلی از سایت های دیگران و نوشته های اونها ذوق زده شدم٬ خب ٬٬٬ فشار کار هام و از اینکه سرم خیلی شلوغه نتونستم کاری کنم. ولی امروز تصمیم گرفتم تا یه صفحه ای واسه خودم باز کنم و تا جائیکه بتونم حرف دلمو بریزم این تو و یه کمی سبک بشم تا ببینم و تجربه کنم که آیا این راه به من تسکینی خواهد داد یا نه. نامشو گذاشتم ( My Diary ) یا خاطرات من.... شاید اسم جالبی نباشه ولی تو همون لحظه همین تو فکرم بود و شد اسم وبلاگم.
 
البته در پیشبرد این امر از دوستانیکه با نظراتشون منو راهنمائی و همکاری مینمایند ممنون و سپاسگذار خواهم بود.

فعلاْ خدا نگهدار و منتظر راهنمائی نظرات شما