سلام

وقتی دو سه روز قبل عزم کردم تا بنویسم و این وبلاگو درست کردم٬ فکر میکردم که نوشتن و یادداشت کردن کار اسونیه. ولی بعد از این روز ها که نشتسته ام پشت کامپیوتر و وبلاگو باز کرده ام٬ به قول بعضی ها که رشته کلام و نوشتن از دستم رفته و فکر های جورواجوری به سرم میزنه و نمیدونم که از کجا شروع کنم و از چه بگم.
چند روز قبل به یه وبلاگی سر زدم که بنده خدا حتی تموم خاطرات روزمره شو هم درج کرده بود  که ساعت چند نهار خورده٬ به کجا زنگ زده٬ چند ساعت خوابیده و از این حرفا و راستش توصیه جالبی هم داشت و آن اینکه باید روزمره نوشت تا این خود انگیزه باشه واسه نوشتن.
راستش این واسه من یه کمی الهام شد و انگیزه تا هم خاطرات جالب روزمره مو بنویسم و هم یواش یواش از اون گذشته ها و قدیم قدیما٬ تا بتونم عقده های کهنه این دلمو باز کنم و از کسالت اون بکاهم.
به هرحال٬ شاید دوستان تا حال از این نوشته هام درک نموده باشند که همونطوریکه اولش هم گفتم چندون سلیقه در نوشتن و جمله بندی ندارم٬ فقط بلدم چیزی رو که به فکرم میرسه تایپ کنم و از این بابت منو ببخشید و رهنمائی ام کنید.

فعلاْ به امید روز خوش و جمعه پر از خوبی به همه شما
نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا و تنها پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.asemoun-hasty.blogsky.com

سلام مهربون چطوری خوشی سلامتی خوب مینویسی ها ایشالا موفق باشی اگه دوست داشتی سرکی پیش ما بزن

صفورا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:29 ق.ظ

من دیروز از مشهد برگشتم شما که جوابمو ندادید خودم رفتم دعا کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد