یه کمی میخوام بنویسم

با سلام به دوستان!

خب دیگه خیلی وقته که نیومدم که آپدیت کنم و بنویسم. واسه اینکه سفر داشتم و کلی جار و جنجال تا بلاخره رسیدم به یه کشور دیگه و مردم دیگه که نه زبانشو بلدم و نه اونا زبون منو. ولی دارم روزگار میگذرونم. یه ماه شد که به این سرزمین قدیمی و غنی از فرهنگ پا گذاشته ام. ولی تا حال فقط سلام دادنو به لسان اونا یاد گرفته ام. بعضی وقتا تعجب میکنم به کار های خداوند ولی بازهم عقلم به جای نمیرسه. تنهای تنهام ولی او را همیشه در کنارم حس میکنم. شاید این گفتارم واسه بعضی ها خوشآیند نباشه ولی من واقعاْ خدا رو حس میکنم و اکثراْ میگم که راضی ام به رضای تو. کاری دیگه از دستم برنمیاد. خب اینم جزئی از زنده گی و تقدیر منه و باید دید که چی پیش میاد.

جای شکران از دوستانی هست که به این وبلاگ سر میزنند و نظر میدن و به بنده افتخار. راستش با این کار به نوعی تصور میکنم که هنوز توی این دنیا کسانی هستند و منو تنها نمیذارند. حالا شاید همدیگرو ندیده باشیم و نشناسیم ولی دوستی هم عجیب چیزی هست و میطلبت که غرق شد در اسرار خداوند.......... منکه اینجوری فکر میکنم ولی دیگران را نمیدونم .

به هر حال. دارم سعی میکنم در آینده نزدیک انشالله بتونم کاری کنم که به درد زنده گی ام بخوره. یعنی تحصیل و یاد گرفتن چیزی از کسی که بیشتر از من میدونه. این هم یکی از آرزوهامه و دعای شما دوستان رو هم میخوام. بیشتر از این چیزی با فکرم نمیرسه تا بعد.......

فعلا