تجدید دوستی

با سلام

روز تجدید دوستی ها !!!

مرسی و ممنون از همه دوستانی که بهم سر زدن و منت گذاشتن و نظر دادن. واقعا ممنونم واسه اینکه میدونند دوستایی که تو کار وبلاگ هستند وقتی موضوعی رو مینویسند و بعد از گذشت چند وقتی میان و میبینند که دیگه دوستان نظر دادند چه لذت بخش و خوشحال کننده است. به هر حال

دوست عزیزی به اسم نازنین شبگرد نظر داده بود ( ازش بازهم ممنونم) و در اخیر جملش ذکر کرده بود که « مثل اینکه امروز٬ روز تجدید دوستی هاست» واسه اینکه اون بنده خدا هم یکی از دوستاشو ملاقات کرده بود. خب انشالله که همیشه خوشی باشه و خوبی.

راستش٬ من کمتر میام واسه آپدیت کردن چون خیلی سرم شلوغه و تازه سفر هم در پیشرو دارم. خب

بعد از اینکه با اون دوست قدیمی تبادل میل کردم اون بنده خدا آدرس منو به یه دوست قدیمی دیگه که اونم هنوز تو مشهد زنده گی میکنه داده و امروز وقتی مسنجرو باز کردم دیدم که هم منو اد کرده و هم چند تا پیام هم داده که باز هم خوشحالتر شدم و گفته بود که کار و بارش  خوبه و از منم دعوت کرده بود که بیام ایرون به دیدنش. دیگه باید دید که خدا چه میخواد............

فعلا

خبر یه دوست

باسلام به دوستان

امروز روز خوبی بود واسه اینکه بعد از ۵ سال خبری از یه دوست قدیمی بهم رسید. یعنی اینکه ایملشو یافتم و واسش پیام گذاشتم و اون بنده خدا هم جوابمو داده بود. یعنی اینکه خودشه. راستش خیلی خوشحال شدم ولی هنوز قرار نذاشتیم که کیا با هم بچتیم. خیلی دلم واسش تنگ شده. هنوز هم تو شهر مشهد زنده گی میکنه و گفته که با همه خونوادش سالم و خوشحالند.

شما دوستان هم همیشه خوش و خندان باشید.

فعلا

با سلام به دوستان

خیلی وقته که اصلا طرف وبلاگم دور نزدم٬ باور کنید که اصلاً رمزش داشت فراموشم میشد. خب بگذریم

اولتر از همه مرسی از دوستانی که نظر داده بودند. راستش بعد از این همه وقت که برگشتم اول رفتم سراغ تنظیمات این وبلاگ و انتقال اون از حالت قدیمی به حالت جدید و بعدش به دنبال نظرات. اینجا میخوام از خانم صفورا بگم که تو بخش نظرات گفته بودند که میخوان برن مشهد و نزد امام رضا (ع)٬ که از خواندنش خیلی خوشحال شدم که بلاخره کسی پیدا شد که واسم دعا کنه و نظر دوم ایشون که گفته بودند که ( من رفتم مشهد و دوباره برگشتم ولی از شما خبری نیست). من گله شما رو به روی هردو دیده میذارم و تقصیر از من بود که نتونستم این همه وقت آپدیت کنم و از این بابت شرمنده شما. اینجا میخوام از خانم صفورا خواهش کنم که اگه امکان داره ایمیل شونو واسم بذارن که بتونیم حرفی بزنیم و شاید درد دلی کنیم و یا به ایمیل من پیامی بدن تا بتونم باهاشون تماس داشته باشم و یا حد اقل گفته هاشونو گوش بدم البته دعا میکنم که ایشون باز هم به این وبلاگ سر بزنند و نظر شونو بذارن تا خبری از ایشون داشته باشم.

خب میخوام چیز های بگم از این روز های که غیبت داشتم و نتونستم وبلاگو آپدیت کنم:

اول از واقعات خوب واقعات خوبی که واسم اتفاق افتاد اول اینکه یه ماشین کورولا خریدم واسه اینکه راحت بتونم به کارام برسم و اینقدر پول واسه تاکسی ندم بعدش روز های عید فطر بود که خوب گذشت که اینجا به مدت سه روز تجلیل میشه٬ دیگه مراسم ازدواج یکی از بهترین دوستای افغانیم بود که البته بعد از ازدواج با همسرش رفت کانادا که از روز خواستگاری و نکاح الی ختم همه مراسم بنده خدا با من بود و خوشحالم که تونستم به دردش بخورم٬ بعدش باز هم یه همچین ماجرای بود و اون ازدواج یکی از استادانم بود که اون بنده خدا هم یه هفته بعد از ازدواج با شوهرش رفتند آلمان. راستش پیدا کردن دوست و خو گرفتن با کسی یه چیزیه و دور شدن از اون یه چیز دیگه. حالا شاید من خوشبختم که دارم این همه دیدنی های روزگار رو مانند یه موش آزمایشگاهی تجربه میکنم.

خب از واقعات بدش اول اینکه سه روز پس از خرید ماشین٬ اونو تو روز روشن کوبیدم به پشت یه ماشین دیگه آخه تقصیر من نبود واسه اینکه وقتی ترمز کردم مثل این بود که دارم گاز میدم و شد گروپپپپی خلاصه به طرف و خودم در کل صد دولار خسارت دادم ولی خدا رو شکر اونقدر خرابی نکردم . خب دیگه واقعه بدی به فکرم نمیرسه و همه شما رو خدا از بد نگه کنه

خب واسه امشب همین قدر به فکرم رسید و نوشتم. منتظر نظراتتون هستم و باز هم مرسی از همه دوستان

فعلا خدا نگهدار